جانبازی که پس از مجروحیتش، چشمانش را برای پدرش باز کرد
- 01 مهر 1395 ساعت 09:14:42
- کد خبر : 988616049 | بازدید : 933
به گزارش خبرنگار فرهنگی ندای تفرش، در دین اسلام، یکی از واجبات، جهاد در راه خداست، گاهی جهاد به صورت دفاع و حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل است و گاه به صورت حمله به مناطق کفرنشین که این امر مربوط به امام معصوم(ع) و در زمان حضور امام معصوم(ع) تحقق میپذیرد.
جهاد در زمان کنونی به صورت دفاع از کیان اسلام و مملکت اسلامی تبلور دارد؛ نمونه این جهاد هم هشت سال دفاع مقدس در تاریخ ایران بود که اقشار مختلف مردم جان بر کف نهاده و در این جهاد حضوری پرشور یافتند و تا پای جان در مقابل دشمن ایستادند و از باورها و اعتقاداتشان دفاع کردند؛ عدهای در این مسیر جام شهادت را نوشیدند و عدهای نیز یادگاری را از آن دوران با خود همراه ساختهاند.
عاشقانی که برای جهاد در راه خدا از دیگری سبقت گرفته و به جبهههای نبرد شتافتند تا از دین، مملکت و ناموس دفاع کنند.
پیشکسوتان جبهه و جنگ، یادگارانی از دوران دفاع مقدس، که این سالها به رغم مشکلات جسمی ولی همچنان مصمم و پا در رکاب گوش به فرمان ولی امر خود هستند و دفاع از دین و کیان را امری واجب می دانند.
شهرستان تفرش نیز به خود میبالد که شهیدان، رزمندگان، ایثارگران، جانبازان و آزادگانی را در خود جای داده که روزگاری برای اقتدار سرزمین ایران در مقابل دشمن قد علم کردند و تا آخرین لحظه نیز از پای ننشستند.
به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس با همکاری بنیاد شهید شهرستان تفرش به سراغ یکی از پیشکسوتان جبهه و جنگ در تفرش رفتیم؛ دلیرمردی که گرچه این روزها حضورش در جامعه کمتر شده اما نام و یادش برای مردم تفرش ناآشنا نیست.
عباس نوروزی متولد سال ۱۳۴۲ در تفرش و از دلاورمردانی که با افتخار از حضورش در جبهههای نبرد حق علیه باطل می گوید؛و از سه مرتبه اعزام به جبهه و مقابله با دشمن بعثی که با حمایت دیگر ابرقدرتهای جهانی خیال تهاجم را در سر پروراند؛ خیالی که هرگز محقق نشد.
نوروزی جانبازان ۷۰ درصدی است که بر اثر اصابت ترکش از ناحیه سر مجروح و از جانبازان اعصاب و روان دوران دفاع مقدس است؛ جانبازی که این روزها با یادگاریهای زیادی از جنگ تحمیلی، زندگی اش را سپری می کند.
در ادامه مصاحبه با این جانباز دوران دفاع مقدس و همسر صبورش را می خوانید.
آقای نوروزی از حضورتان در جبهههای نبرد و مناطق عملیاتی بگوئید؟
سال ۶۰ برای نخستین بار به جبهه سومار اعزام شدم؛ در مرتبه دوم سال ۶۱ بود که به جبهههای کردستان اعزام شدم و در کنار دیگر رزمندگان در سقز به مقابله با کوموله و دموکرات پرداختیم، اخرین بار هم همان سال به منطقه عملیاتی مهران اعزام شدم.
پس در منطقه مهران مجروح شدید؟
بله در منطقه عملیاتی مهران بود، در ارتفاعات پنج وین، زمانی که در کنار سایر رزمندگان در حال ساخت سنگر بودیم به یکباره گرفتار اتش تیربار دشمن شدیم.
صحنهای را دیگر به یاد ندارم که بعد از آن چه شد ولی همرزمانم برایم تعریف کردند که در آن پاتک دشمن من از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار میگیرم طوری که آنان در لحظه اول تصور می کنند من شهید شدهام.
زمانی که متوجه صدای تنفس من می شوند فورا مرا به بیمارستان سنندج هلیبرد می کنند؛ در بیمارستان سنندج هم اقدامات لازم را انجام می دهند و برای تکمیل درمان و جراحی لازم به بیمارستان شیراز منتقل می کنند.
در بیمارستان شیراز طی یک عمل جراحی گلوله را از جمجه سرم خارج می کنند؛ پزشکان معالج پس از جراحی زنده ماندن مرا منوط به وضعیت من در چند روز پس از عمل جراحی می دانند؛ خانوادهام از پزشک معالج شنیده بودند که اگر در مدت ۱۳ روز هوشیاری خود را به دست نیاورد احتمال بسیار زیاد به کما خواهد رفت.
زمانی که پدرم بر بالینم آمده بود من چشمان خود را گشودم؛ پدرم برایم تعریف میکرد زمانی که در بیمارستان شیراز بر بالای سر من آمده من چشمانم را باز کرده و هوشیاری خود را پیدا کردهام؛ اما در اثر اصابت گلوله نیمی از بدنم فلج شده بود.
دوره درمان را سپری کردم ولی از آنجا که برای حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل توان جسمی لازم را نداشتم تصمیم گرفتم تحصل را ادامه دهم.
سال ۶۰ برای رفتن به جبهههای نبرد حق علیه باطل درس و تحصیل را رها کرده بودم؛ حال پس از مجروحیت گویا تنها تحصیل را باید در پیش می گرفتم تا در سنگر علم حضور پیدا کنم؛ گواهینامه پایان دوره مقطع دبیرستان را کسب کردم.
از خاطراتی که در جبهههای نبرد دارید برایمان بگوئید؟
خاطرات که بسیار است اما یاد دارم در یکی از عملیاتها در منطقه مهران نیروهای بعثی موفق شده بودند مقاومت نیروهای ارتش را در هم شکنند و به رزمندگان مستقر در منطقه پاتک سنگینی وارد کنند.
در همین پاتک سنگین دشمن تعداد بسیاری از بچهها شهید شدند؛ به یکی از رزمندگان گفتم «اگر شهید شدی من را شفاعت کن» در پاسخ او هم در حالی که نگاهش در نگاهم گره خورده بود گفت "اگر تو شهید شدی باید مرا هم شفاعت کنی» با این گفتگو از هم جدا شدیم و به سنگرهایمان رفتیم.
توپ دشمن به مقر ما اصابت کرد، خاکریزها پُر شد؛ سریع خودم را به خاکریز رساندم تا آنها را خالی کنم اما ناگهان دیدم که یکی از سنگرها آتش گرفته است.
این جانباز دوران دفاع مقدس در حالی که گریه فرصت حرف زدن را از او گرفته بود ادامه داد: احساس کردم چیزی درون سنگر آتش گرفته است، خودم را به سنگر رساندم؛ دیدم همان کسی که از او قول شفاعت گرفته بودم درون سنگر به شهادت رسیده و پیکرش در حال سوختن بود و تنها سرش باقی مانده بود.
کلام آخر و توقعی که از مردم و مسئولین دارید؟
هرگز از اینکه در جبهههای نبرد حضور داشتم پشیمان نیستم، هر زمان دیگر که نیاز باشد آماده خدمت به کشورم هستم.
از بابت حضورم نیز هیچ توقع و منتی بر کسی ندارم؛ چراکه دفاع از تمامیت ارضی کشور و مقابله با دشمن را وظیفه خود می دانستم.
همسر این جانباز سرافراز کشور باوجود اینکه چندمین بار بود خاطرات همسرش را میشنید ولی این بار هم با شنیدن این خاطرات آرام اشک میریخت.
وقتی علت اشکهایش را جویا شدیم در پاسخ ما چنین گفت: هربار که خاطرات دوران دفاع مقدس را از زبان یک روایتگر میشنوم ناخودآگاه به سعادت رزمندگانی که افتخار حضور در جبهههای نبرد را داشتهاند غبطه میخورم؛ «خوشا به حالشان».
چند سال است که زندگی مشترک را آغاز کردهاید؟ آیا با وجود مجروحت پذیرفتید که با ایشان ازدواج کنید؟
سال ۶۸ بود که ایشان به اتفاق خانواده به خواستگاریام آمدند و من هم با اطلاع کامل از وضعیت جسمانی ایشان پذیرفتم که همسر ایشان شوم؛ در مدت ۲۷ سال زندگی مشترک خدا را شاکرم که همسر یک جانباز هستم و صاحب دو فرزند هستیم.
اگرچه سالهای ابتدایی زندگی مشترک همسرم از وضعیت جسمی بهتری برخوردار بود ولی هنوز هم خدا را شاکرم؛ هرچه زمان می گذرد توانایی ایشان در انجام امور کاسته می شود ولی با تمام این اوصاف بازهم تلاش می کند که کارهایش را خود انجام دهد و مزاحمتی برای ما نداشته باشد.
در حال حاضر هم به تنهایی نمیتواند به بیرون از منزل برود، از آنجا که این احتمال وجود دارد که تعادل خود را از دست داده و به زمین بخورد حتی در محیط خانه هم اگر بخواهد راه برود باید دستش را بگیرم.
تا چندی پیش برای تردد از موتور ویژه جانبازان استفاده میکرد که خوب آن هم به دلیل صدای زیاد و دستور پزشک مبنی بر منع استفاده از آن به منظور حفظ شنواییاش دیگر امکان استفاده از این وسیله هم برای وی وجود ندارد.هر روز که میگذرد شنوایی وی کمتر میشود از طرفی به سبب جراحات عصبی ناشی از اصابت گلوله مرتبا در گوشش صدا می شنود که این مسئله باعث شده برای تقویت شنواییاش نتواند از سمعک هم استفاده کند.
کلام آخرتان...
مسئولین هر از گاهی به ما سر می زنند که دوست داشتیم بیش از این جویای احوال باشند؛ برای بهبود وضعیت همسرم هم کاری از دست کسی بر نمی آید، بنابراین انتظاری هم از کسی ندارم؛ همیشه خدا را شکر گذار هستم.
صحبتهای ما با همسر صبور این جانباز به پایان نرسیده بود که دیدم آقای نوروزی قصد رفتن به اتاق خود را دارد؛ تصورم این بود که حضورمان او را خسته کرده شاید هم می خواست ما را با گنجینهای که مایه آرامشش بود، آشنا کند.
مجموعهای از تصویر سرداران شهید شاخص دوران دفاع مقدس را بر دیوار اتاق خود گرد هم آورده بود، در مقابل این تصاویر ایستاد و در حالی که با آن نگاه می کرد زیر لب این جمله را با خود زمزمه می کرد «خوشا به حالت ای دوست؛ کاش من هم با شما بودم.»
انتهای پیام/
گزارش تصویری




صدای شما
گردشگری
پربيننده ترين اخبار
- پاسخ کوبنده مردم در 9 دی ماه 88 به فتنه گران داخلی و خا ...
- مکتبی از جنس عشق به اهل بیت، ولایتمداری و فداکاری برای ...
- تشییع ۷ شهید گمنام در استان مرکزی
- دستگیری ۵ نفر از تبلیغ كنندگان سایت های شرط بندی و قمار ...
- اعضای هیئت عالی نظارت بر انتخابات شوراهای اسلامی شهر و ...
- رونمایی از فرمول جدید شورای رقابت برای قیمت گذاری خودرو
- آغاز مرحله انسانی آزمایش واکسن ایرانی کرونا با تزریق به ...
- بیش از 97 درصد از جمعیت شهرستان تفرش باسواد هستند/استقب ...
- هدف قرار دادن پایگاه عین الاسد پاسخ صریح به تجاوزات و ج ...
- رفتار آمریکا در دادن واکسن رایگان با توجه به خصومت ۴۰ س ...